یکى از نشانههاى بسیار سترگ رسالتهاى بزرگ، جداسازى "حق" از "باطل" است، در همه نمودهاى حق و همه نمودهاى باطل.
هنگامى که بنا بر زمینهها و علتهایى حق پوشیده گشت، و امورى به نام "حق" خود را عرضه داشت، و کسانى با بهره جویى از این نام پیش افتادند، همواره نیروى حق کنار مىرود و جولان باطل مىگسترد. و اگر حق از پایگاه عظیم و خورشیدى خویش فروافکنده شد، و باطل میدان دار گشت، براى زندگى و انسان چه ارزشى بر جاى خواهد ماند؟
اینجاست که رسالت داران بزرگ، و خورشید سازان قرون و اعصار آرام نمىگیرند، و براى زدودن سیاهیهاى باطل به پا مىخیزند، تا فروغ دامنگستر حق دوباره جان گیرد و بر پهنههاى زیست انسانى بتابد، و خردها را روشن سازد، و جانها را زنده کند، و حیات حیوانى و منحط را به حیات انسانى و متعالى بدل سازد.
از آغاز سلطنت اموى در دمشق، همه گونه زمینه سازى فراهم آمد - به جز آنچه امویان از آن پیش کرده بودند که در تاریخ معروف است - تا حق از پایگاه عظیم خود فرو افتد، و فروغ آن نابود گردد، و باطل میدان دار و حاکم باشد، جاهلیتباز گردد و "حزب اموى"پیروز شود. به خلافت رسیدن یزید (با کوششهاى مزورانه، و تهدیدها و تطمیعهاى دربار اموى دمشق، و به شهادت رساندن بزرگان اسلام، و چه بسا دخالت مرموز ایادى دربار بیزانس، دشمنان قسم خورده اسلام و قرآن)، بزرگترین دلیل وقوع این فاجعه بزرگ بود، یعنى فروافکندن حق و نشاندن باطل به جاى آن، محو اسلام قرآنى و بازگرداندن جاهلیتسفیانى ...
در تاریخ بشر هیچ گاه فاجعهاى به این عظمت رخ نداده بود، که کسى مانند یزید پسر معاویه، در جاى کسى مانند پیامبر آخر الزمان و آورنده قرآن، حضرت محمدبن عبدالله (ص) بنشیند، و به نام خلیفه و جانشین پیامبر خدا و نماینده "نظام قرآنى" و مجرى احکام قرآن بر مردم حکم راند، و سرنوشت اسلام و مسلمانان را تعیین کند; موجودى پست و بى مقدار، در جاى بزرگترین انسان کامل سدهها و اعصار، اسیرى در دستشیطان، در جاى تلاوتگر آیات قرآن و فریادگر توحید و عدل و احسان، نقطه سیاهى سراسر پستى و تباهى، در جاى خورشید فروغگستر آفاق تعالى و آگاهى، خمیرهاى از ضلال جاهلیت، در جاى اشعه زلال هدایت ...
و روشن است که پیامد این سقوط بزرگ چیست: از میان رفتن همه آثار تربیت قرآنى و شیوع یافتن همه اوضاع منحط جاهلى.
و در چنان هنگامهاى - هنگامه زوال ارزشها و افول آثار جهادها و شهادتها - چه جاى زندگى و سکوت بود، در آن تباهستان
تباهیزار حاکمیتیزیدى، و فجور و انحطاط و نیرنگ اشرافیت مشرک جاهلى ... که "لعبت هاشم بالملک ..." را در گوشها
مىخواندند ...؟ ! و آیا آن چه کس بود که مىبایست پرچم خورشید را برافرازد، و قلههاى کهکشان قرآنى را پرتو افشان سازد، آیا حسین (ع) زنده باشد و اسلام مرده؟ آیا پسر على و فاطمه (ع) جان داشته باشد و قرآن به صورت جسمى بى جان درآمده؟ این چگونه ممکن است؟
عالم مصرى، شیخ محمد محمد مدنى درست مىگوید که فریادى از درون، هماره حسین (ع) را مخاطب قرار مىداد که:
و آن امام شهیدان خود چنین مىگفت:
و مىگفت:
پس رسالت جداسازى حق از باطل و عدل از ظلم به منظور پایدارى حق و عدل و نابودى باطل و ظلم - همواره - رسالتى عظیم است، و عاشوراى عظیم تجلى تام اداى این رسالت است. به هراندازه فاجعه قرار گرفتن یزید در جاى حضرت محمد (ص) بزرگ است، و ظلمات آفرین، و جاهلیت زنده کن، به هماناندازه حرکتبیدارى آفرین عاشورا بزرگ است ... عاشورا دستبلندى است که از افق شهادت کربلا برآمد، و تا قله خورشید فرا رفت، و تا هماره تاریخ برفراز ماند، و سیاهیهاى جاهلیت از نو جان یافته را - در همه ابعاد الحاد و ظلم و فجور و ظلالت و بیخبرى - از چهره خورشید اسلام و قرآن فرو شست.